ریسه خیلی وقت بود از بس رایان و نوژ کشیده بودنش از چند جا پاره شده بود و من دیگه توان نداشتم باز بیفتم به جونش و درستش کنم
الان یه فانوس بغل سرم میذارم و نورش روشن میکنه تاریکی شب هامو
تاریکیه
خیره میشم بهش
به آپارات داخلش
به برف های ریزه میزه ش
انقد خیره تا خابم ببره
درباره این سایت