مزخرف تر از همیشه میگذره
گند عیدم بهش خورده
جازوه رو چرا بستن آخه
اتاق روشنم بدون غزل و علیرضا نمیچسبه بهم
تنها کاری که ازم برمیاد اینه که ببینم اگه کمیل توو کافه ست برم پیشش
بعد از اینکه از سربازی اومد باریستای کافه موزه ی رشت شده
باهام فاصله ای نداره و اولای معلمه و پاتوق خوب و نوستالژیکیه
کناب بخونم پکی برنم و هورتی از کاپوچینوم بکشم و انقد سرمو پایین نگه دارم که نکنه آشنا ببینم
آشنا
دلم خاسته آشنا ببینم
شکننده و نازک نارنجی ام و هرآن غش میکنم از غصه
فقط دلم یه صورت آشنا میخاد
که اگه هم ببینم نمیدونم چی کنم
من همیشه آشناگریز بودم
درباره این سایت